آری درست است ، من ، دل ، قلم و باران در این روزها تنهایی هایمان را با هم قسمت می کنیم . ندانسته های زیادی را در سر دارم و آرزو می کنم که :
ای کاش بفهمم راز صبر بی انتهای دل را .
ای کاش بفهمم راز همراهی های بی دریغ قلم در خستگی ها را .
ای کاش بفهمم راز طراوتِ زمین خشک شده از محبت ، در دیدن باران را .
ای کاش بفهمم راز سکوت سنگ ، در شکستن ها را .
ای کاش بفهمم راز حرف های شبنم ، با برگ گل در سحرگاه را .
ای کاش بفهمم راز نوازش دستان خورشید ، بر دل سرما زده قله ها را .
ای کاش آنها هم بفهمند ، فغان و نا آرامی های دل را .
و ای کاش می فهمیدند که دل این روزها ، در اوج غرورش ، در اوج خنده های دردآلود صورتش ، نیاز دارد به تازگی هایی از جنس باران ، به شکستن سکوت ، به یک دست گرما بخش برای ادامۀ راه .
چندیست که دل خیلی گرفته است ، زیرا خسته از غم های رنگارنگ ، از " دوستت دارم های" بی رنگ ، از نگاه های آلوده به هوس ، از دروغ های انسان های بی درد ، است . اما ؛
دل زنده می ماند در این آشفتگی ها ، زیرا تا شقایق هست زندگی باید کرد .
نظرات شما عزیزان: