|
|

به سراغ من اگر میآیید،
پشت هیچستانم.
پشت هیچستان جایی است.
پشت هیچستان رگهای هوا، پر قاصدهایی است
که خبر میآرند، از گل واشده دورترین بوته خاک.
روی شنها هم، نقشهای سم اسبان سواران ظریفی است که صبح
به سر تپه معراج شقایق رفتند.
پشت هیچستان، چتر خواهش باز است:
تا نسیم عطشی در بن برگی بدود،
زنگ باران به صدا میآید.
آدم اینجا تنهاست
و در این تنهایی، سایه نارونی تا ابدیت جاری است.
به سراغ من اگر میآیید،
نرم و آهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد
چینی نازک تنهایی من.
سهراب سپهری(عاشقانه ها)

خودم با خودم
خودم با خودم هی قهر میکنم، خودم با خودم آشتی میکنم،
من اونقدر تنها شدم بعد از تو که مثل آدم هایی که دیونن هی
اسمتو صدا میزنم .... خودم با خودم زندگی میکنم، خودم با خودم
میگم و میشنوم و می خندم ! خیلی دلم از دست دنیا گرفته، صدای
تو رو دیگه کم میشنوم .... خودم با خودم درد و دل میکنم تا از گریه از
قصه از غم دورت خوابم ببره، میدونم که نمیفهمی بعد از تو زندگی
برای من چقدر سخت میگذره ....
دفتر غم
دلم برای تنهایی میسوزد چرا
هیچکس او را دوست ندارد
مگر او چه گناهی کرده که
تنها شده جرم تنهایی چیست
که هیچکس او را نمیخواهد
دیشب تنهایی از اتاقم گذشت
دنبالش دویدم ولی او رفته بود
.تنهای تنها نیمه شب
او را مرده کنار حوض خانه
پیدا کردم از گریه چشمانش
قرمز بود برایش گریستم آخر
اواز تنهایی مرده بود
تنهایی مردو من
تنها تر شدم....
تا حالا شده یه چیزی تو دلت سنگینی کنه….؟؟؟
خیلی سخته آدم کسی رو نداشته باشه…
دلش لک بزنه که با یکی درد دل کنه ولی هیچکی نباشه…
نتونه به هیچکی اعتماد کنه…
هر چی سبک سنگین کنه تا دردش رو به یکی بگه نتونه,
آخرش برسه به یه بن بست …
تک و تنها با یه دلی که هی مجبورش می کنه اونو خالی کنه …
اما راهی رو نمی بینه سرش روکه بالا می کنه آسمون رو می بینه
به اون هم نمی تونه بگه…
خبری از آسمون هم ندیده
مگه چند بار اشک های شبونش رو پاک کرده…؟!
بهش محل هم نداده
تا رفته گریه کنه زود تر از اون بساط گریه اش رو پهن کرده تا کم نیاره …
خیلی سخته ادم خودش رو به تنهایی خوش کنه اما دلی داشته باشه که مدام از تنهایی بناله…
خیلی سخته ادم ندونه کدوم طرفیه؟!
خیلی سخته ادم احساس کنه خدا اونو از بنده هاش جدا کرده …
خیلی سخته ندونی وقتی داری با خدا درددل می کنی داره به حرفات گوش می ده یا …
پرده ی گناهات اونقدر ضخیم شده که صدات به خدا نمی رسه…. ؟!

برایت خاطراتی بر روی این دفتر سفید نوشتم
که هیچکسی نخواهد توانست چنین خاطرات شیرینی را
برای بار دوم برایت باز گوید.
چرا مرا شکستی ؟چرا؟
اشعاری برایت سرودم
که هیچ مجنونی نتوانست مهربانی و مظلومیت چهره ات را توصیف کند
چرا تنهایم گذاشتی ؟چرا؟
چهره پاک و معصومت را هزار بار بر روی ورق های باقی مانده وجودم نگاشتم
چرا این چنین کردی با من ؟چرا؟
زیباترین ستارگان آسمان را برایت چیدم.
خوشبو ترین گلهای سرخ را به پایت ریختم.
چرا این چنین شد/؟چرا؟
من که بودم؟
که هستم به کجا دارم می روم؟

هیچکس نیست که در زلالی خاطراتم تیرگی تنهایی هایم را بزداید؟ کسی نیست تنهایی بی پایان مرا با ذره ای دوستی تاخت بزند؟

بس که دیوار دلم کوتاه است ، هرکه از کوچه تنهایی ما می گذرد ، به هوای هوسی
هم که شده ، سرکی می کشد و می گذرد
دير گاهي است در اين تنهايي
رنگ خاموشي در طرح لب است
بانگي از دور مرا مي خواند ،
ليك پاهايم در قير شب است
رخنه اي نيست در اين تاريكي
در و ديوار بهم پيوسته
سايه اي لغزد اگر روي زمين
نقش وهمي است ز بندي رسته
نفس آدم ها
سر بسر افسرده است
روزگاري است در اين گوشه پژمرده هوا
هر نشاطي مرده است
ادامه مطلب

تنهاییم
را لب تاقچه گذاشته بودم،گرد نبودنت افزونش کرد..
گویا دل نیز دیگر مرا یاری نمی کند و او هم مانند آنهایی که فریاد همراهی سر می نهند و در اوج تنهایی ها ، شما را در طوفان دردها ، رها می کنند ، شده است .
شکایت از دنیا بسیار است ؛ اما مگر می شود دل ، که همواره در نا امیدی ها ،امید است و می درخشد ، مرا تنها بگذارد . پس بگذار بگویم با تو درد ها را ، با تو ای دنیایت غرقِ در نا آرامی ، ای دل . می دانم خسته ای از خستگی ها ، خسته ای از نا مردمی ها ، خسته ای از بی مهری ها ، خسته تر از عاشقی ها ، اما مگر می شود نام دل را بر تو گذارد اگر تمام این خستگی ها را به همراه نداشته باشی . در ورای تحمل این سختی ها بود که نامت را زیباترین رویای صادقانه نهادند ... ادامه مطلب

كنج اين خانه دلي هست كه مي جويد ترا
يك دل غم زده و خونين كه مي خواند ترا
كنج اين خانه دو چشم منتظر مي جويد ترا
چشمهاي گريان و نابينا كه مي خواهد ترا
اي عزيز جان بيا و پرده ها را باز كن
ديده را بينا و غم ها را پاك كن
كنج تاريك خانه را روشن بكن
انتظار سخت را پايان بده
|
|
|